امشب در حال وب گردی و پس از مشقتهای فراوان روزانه ناشی از کار و کار و کار ، جایی در وب دوستی آشنا دیدم که نوشته بود دچار یعنی عاشق ، دلم هوای جملات ناب نادر ابراهیمی را کرد و چقدر علی رغم دوبار خواندن کتاب آتش بدون دود او هنوز دوست دارم یکبار دیگر هم ان را بخوانم و بازهم بنویسم . هیچ چیز همچون نوشتن عطش تکاپوی مرا تکمیل نمی کند افسوس که غرق در زندگی و روزمرگی شده ایم وگرنه نوشتن عجیب لذتی دارد . انهم اگر از سر درد باشد . ولیکن چه بگویم که درد بی دردی ما را از همه دردها ازرده تر میکند .
وکی می شود که مردی ما به دردی اذین شود تا خوش شود که گفته اند مرد را دردی اگر باشد خوش است . درد بی دردی علاجش آتش است .....
بگذار این چند خط را با تفالی از خواجه به پایان ببریم تا شبی و وقتی و نفسی دیگر که تنها او می داند کی است و یا اصلا هست یا نیست ...
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم
اگر چه در طلبت همعنان باد شمالم به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم
امید در شب زلفت به روز عمر نیستم طمع به دور دهانت ز کام دل ببریدم ....